از آخرین پوتین فقط یک رد پا مانده 

یک تانک در ابهام مشتی رمل جامانده 

از حاجی و میدان مین و سنگر و ترکش

یک ویلچر و یک آدم نا آشنا مانده 

دود سفید و بوی سیر و . . . (ماسک هاتان کو ؟)

مردی به روی تخت تنها بی هوا مانده 

بر چارمیخ جا لباسی چفیه ای غمگین 

در حیرت از کوتاهی شلوارها مانده

شب ... مرد خشم آلود و .. ....سجاده ای خالی 

در آسمان چشم انتظار او خدا مانده 

بخش روانی ...<<ای آقا با شما هستم >>

یک لنگه از پاهایتان در دشت جا مانده 

 

شعر از :سید حمید سهرابی 

تقدیم به جانبازان اعصاب و روان