در فصل زمستان اما روزی بهاری با دوستان عازم بهشت زهرا شدیم
و جقدر زیبا بود لحظه های رسیدن به بهشت
چیزی نمانده بود تا بهشت زهرا
اتوبوس مقابل گل فروشی ایستاد
دوستان پیاده شدند و تعدادی شاخه گل تهیه کردند
و دوباره راه افتادیم و وارد بهشت زهرا شدیم
ابتدا با دوستان به دیدن شهیدان سید مرتضی آوینی و حق پرست رفتیم
یاد اون لحظه ای افتادم که سید ما را با روایت عشقش تنها گذاشت و رفت
و ما ماندیم و روایت فتح خون سید مرتضی آوینی
بعد از این دو کبوتر پرپر
به دیدن شهید ستاری و همرزمانش رفتیم
و سپس بر مزار دیپلمات های شهید حاضرشدیم ، کسانی که مظلومانه در مزار شریف به لقای یار شتافتند
کمی آنطرف تر به دیدن شهیداحمد کاظمی و همرزمانش رفتیم
شهیدی که فرزندش پس از شهادت او را در عالم خواب می بیند و سوال می کند
بابا جان : زمانی که هواپیما با زمین برخورد کرد چه حالی داشتی
که پدر در جواب می خندد و میگوید : بهترین حال را داشتم و چه حالی است هنگام شهادت
پس از حاج احمد و دوستانش به دیدن شهید چمران رفتیم کسی که دنیای خود را در پی رسیدن به معبود کنار گذاشت و پس ازآن همه رشادت و دلاوری به آرزویش یعنی شهادت رسید و راستی چه خانه ساده و بی آلایش و بدور از تجملی داشت ، نه سنگی نه نمایی آنچنانی بلکه خانه ای سیمانی که نقش پرچم سه رنگ ایران را به عنوان رنگ ظاهر خانه اش انتخاب کرده بود و چه انتخاب زیبایی .
بعد از دیدن شهیدمصطفی چمران ، راوی همراه ما ، حکایت غربت او را در چند سطر برایمان سرود و چقدر دردناک و غریبانه بود این دل نوشته
بعد از دیدن دست نوشته های دوستان سفر کرده در موزه شهدای بهشت زهرا ، به دیدن هفتاد دو یار امام رفتیم و نماز ظهر و عصر را در معیت آنان بجا آوردیم و چه نماز زیبایی آنهم با شهدا .....
بعد از نماز به دیدن پیر و مرادمان ، پدرمان امام خمینی (ره) رفتیم
خانه ای که در برابر عظمت و بزرگی امام کوچک و محقر بود راستی رفته بودیم برای تجدید میثاق
بی آلایش و ساده همچون مردم که یکی از دوستان به شوخی گفت : ما چون پلاکارد نداشتیم از آن درب راهمان ندادند
غافل از اینکه متن میثاق با امام و شهدا در دلمان نقش بسته بود و چه سخت بود جدایی از یاران سفر کرده ای که کاری حسینی کردند و ما که مانده ایم باید زینب وار عمل کنیم و نگذاریم که خون شهدا فرش راه فرصت طلبان و نامحرمان شود .
و درآخر اگر از دست دل و قلمم ناراحتی پیدا شد من را عفو بفرمائید .