کاش بیدار بود این طفل شیرخواره و پدر رااز خنده های دلربایش بی نصیب نمیکرد و
شاید پدر هم در دل سپاسگذارِ است بابت این خواب که زحمتش را برای کندن و رفتن آسان تر می کند.
کاش بیدار بود این طفل شیرخواره و پدر رااز خنده های دلربایش بی نصیب نمیکرد و
شاید پدر هم در دل سپاسگذارِ است بابت این خواب که زحمتش را برای کندن و رفتن آسان تر می کند.
عاشقی گفت :
شاید این جمعه بیایی آقا
اما نیــــــامـــــــــــــدی آقا
در انتظارت باید ایستاد ، نباید نشست
ما نیــــــــــــــــــــــز ایستاده ایم آقا
در رکـــــــــــاب نایبت ، آقــــــــــــــا
همچنان منتظر ، ایستـــاده ایم آقـا
گویند ؛ بهترین مرگ شهادت است
این مرگ را نصیــــــبم کــــــــــن آقا
دوست دارم در رکاب تو مهدی جان
هستی ام را دهـــــم آقــــــــــــــــــا
شهید سیدمحمدعلی جهان آرا در سال 1333 چشم به جهان گشود و درسال 1348 یعنی در سن 15 سالگی پا در صحنه مبارزه با رژیم منحوس و وابسته پهلوی نهاد.
در ادامه این مبارزات در سال 51 توسط ساواک دستگیر و پس از مدت ها شکنجه به یکسال زندان محکوم شد.درسال 55 به گروه منصورون پیوسته و فعالیت خود را آغاز کرد . با آغاز انقلاب اسلامی همگام و همراه با مردم تحت رهبری حضرت امام خمینی (ره) به مبارزه با رژیم وابسته آمریکایی پرداخت .
شهید جهان آرا پس از پیروزی انقلاب در خرمشهر فعالیت وسیع سیاسی ، نظامی خود را در مبارزه با ضد انقلاب آغاز کرد و در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خرمشهر سهم بسزایی داشته و از همان آغاز در موضع فرماندهی سپاه ، جانبازانه بخدمت خویش در پیشبرد انقلاب و حفظ دستاوردهای آن تلاش کرد .
با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و تهاجم ارتش صدام کافر به خرمشهر ، سپاه پاسداران به فرماندهی شهید جهان آرا ، استوار و جان برکف در برابر دشمن تا بن دندان مسلح می خروشیدو یکسال تمام حضور در جبهه نبرد خرمشهر از او روحی بزرگ در میدان جهاد ساخته بود . در سال 60 به سمت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اهواز و سرپرستی سپاه پاسداران منطقه 8 منصوب شد و سرانجام در شامگاه هفتمین روز مهرماه 1360 به همراه تنی چند از فرماندهان در سانحه سقوط هواپیمای سی 130 شربت شهادت نوشید .
به مظلومیت شهدای زنده
خواب دیدی شبی که جلادان ، فرش دارالخلافه ات کردند
گردنت را زدند با ساطور ، به شهیدان اضافه ات کردند
می خروشیدی : این که می بینند ، شیمیایی است ، مومیایی نیست
نه ، ابوالهول ها نفهمیدند ، متهم به خرافه ات کردند
چارده سال می شود ... یا نه ! چارده قرن ، سخت می گذرد
بیقراری مکن ، خبر دارم ، سرفه هایت هم کلافه ات کردند
زخم و کپسول های اکسیژن ، چه می آید به صورتت مومن !
تو بدانی اگر که تاول ها چقدر خوش قیافه ات کردند
شهرها برج مست می سازند ، برج ها بت پرست می سازند
شرق ما حیف ، غرب وحشی شد ، محو در دود کافه ات کردند
فکر بال تو را نمی کردند روح ترخیص می شد از بدنت
و تو بالای تخت می دیدی ، کفنت را ملافه ات کردند
جا ندارند در هبوط خزه ، سروها - جمله های معترضه -
زود رفتی به حاشیه ای متن ، زود حرف اضافه ات کردند
عباس احمدی
یک حمد برای شفای جانبازان قرائت می کنیم
این موضوع در بازدید از مناطق عملیاتی اتفاق افتاده است
دختربچه : آقا شما با شهدا دوستی ؟
آقا : چطور مگه ؟
دختربچه : از شهدا بخواه از خدا بخواهند یا من بمیرم یا بابام .
آقا : چرا مگه باباتو دوست نداری ؟
دختربچه : بابام رو دوست دارم ، چون دوستش دارم این را از شما خواستم
آخه بابای من جانباز اعصاب و روانه
وقتی که حالش بد میشه میاد خونه من رو بدجوری میزنه
تازه بعد از زدن من شروع میکنه به خندیدن
اون هم با صدای بلند
ولی چون من می دونم بابام مریضه چیزی نمی گم
بعداً که حالش خوب میشه میاد کنار در اتاقم می ایسته
بعد شروع میکنه به گریه کردن
من هم چون بابامو دوست دارم نمی خوام بابام پیش من احساس شرمندگی کنه
برای همین هم این درخواست رو از شما کردم .
جهت شفای جانبازان یک حمد شفا قرائت کنیم .