شهید سید محمد زینال حسینی ، فرمانده گردان تخریب با پیراهن سفید نفر دوم از راست
ما مانده ایم و پنجره هایی به سوی نور
در کوچه های سبز بجا مانده از شعور
ما مانده ایم و اشک خضوعی زیک نبرد
در پیشگاه بیرق سبزی زنسل نور
در این دیار حادثه مردان کشیده اند
خطی ز خط سرخ شهادت به سنگ گور
در بیعتی به وسعت احساس عاشقی
ما مانده ایم و حیرت و تکرار این غرور
ای ذوالفقار عدل علی ، مرد صحنه ایم
ما را بخوان به حرمت آن راهیان نور
امشب طلا به سمت طوافت نشسته است
ما مانده ایم ، بغض دخیلی ز راه دور
از آخرین پوتین فقط یک رد پا مانده
یک تانک در ابهام مشتی رمل جامانده
از حاجی و میدان مین و سنگر و ترکش
یک ویلچر و یک آدم نا آشنا مانده
دود سفید و بوی سیر و . . . (ماسک هاتان کو ؟)
مردی به روی تخت تنها بی هوا مانده
بر چارمیخ جا لباسی چفیه ای غمگین
در حیرت از کوتاهی شلوارها مانده
شب ... مرد خشم آلود و .. ....سجاده ای خالی
در آسمان چشم انتظار او خدا مانده
بخش روانی ...<<ای آقا با شما هستم >>
یک لنگه از پاهایتان در دشت جا مانده
شعر از :سید حمید سهرابی
تقدیم به جانبازان اعصاب و روان
گفتم کلید قفل شهادت شکسته است ؟
یا اندر این زمانه ، در باغ بسته است ؟
خندید و گفت :
ساده نباش ای گرفتار قفس ،
ای قبرستان نشین عادات نفس
ای . . . . .
در بسته نیست ، بال و پر ما شکسته است
در باغ شهادت را نبستند
هوس ها مانع دیدار هستند
شهید دوامی، جانشین فرمانده گردان مسلم ابن عقیل
شهید دوامی نفر دوم از سمت راست
جانشین فرمانده گردان مسلم بن عقیل (نفر اول سمت راست)
شهید سید علی دوامی (نفر اول از سمت چپ)
جانشین فرمانده گردان مسلم بن عقیل در لباس غواصی
شهید سید علی دوامی سمت راست تصویر
جانشین فرمانده گردان مسلم بن عقیل سمت چپ تصویر
شهید سید علی دوامی جانشین فرمانده گردان مسلم
جانشین فرمانده گردان مسلم بن عقیل
جانشین فرمانده گردان مسلم بن عقیل در حال آب دادن به یک رزمنده
جانشین فرمانده گردان مسلم بن عقیل در لباس غواصی
پیکر سید علی دوامی ساعاتی بعد از شهادت
پیکر سید علی دوامی پس از غسل و کفن
فرمانده گردان مسلم ابن عقیل که لباس فرم سپاهش را نیز در کنارش به خاک می سپارند
تشییع پیکر شهید سید علی دوامی
و کوچه ای معطر به یاد شهید
تاریخ تولدش 8 مرداد ماه 1339 در تهران و شهادت دهم اردیبهشت 1361 با مسئولیت قائم مقام تیپ محمدرسولالله(ص) در عملیات «الی بیتالمقدس» است و امروز آرام گرفته در قطعه 26 بهشت زهرا(س).
شهید «محسن وزوایی» که کوههای بازیدراز، بازیخورده اراده آهنیناش بودند، دانشجوی رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود و شناخت کاملی از مکتب اسلام داشت. این اسطوره جوان سرانجام پس از شرکت در عملیات متعدد، در عملیات «الی بیتالمقدس» هنگام هدایت نیروهای تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید. متن زیر روایتی است از آخرین لحظات زندگی زمینی این مرد آسمانی.
ـ مسعودی جان دقیق توجه کن... شما باید نیروهایت بلافاصله بروند در سمت چپ جاده مستقر بشوند، حتی یک نیرو هم نباید سمت راست جاده باشد. خودت که میدانی سمت راست هیچ حافظ و مانعی برای نیروها وجود ندارد. شنیدی چی گفتم؟
مقارن ساعت 10 صبح در پی پیشروی دلهرهآفرین حدود یکصد و دوازده دستگاه تانک لشکر 3 زرهی دشمن از سمت جنوب ایستگاه گرمدشت به سوی مواضع گردانهای مقداد و میثم، محسن وزوایی شخصاً هدایت عملیاتی این دو گردان را بر روی جاده اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت.
محسن همه گردانهای تحت امر محور عملیاتی محرم را از طریق بیسیم فرماندهی محور، مخاطب قرارداد و با لحنی مصمم و جدی گفت «به همه واحدها، به همه واحدها! همه سریع به جلو پیشروی کنید... اللهاکبر!».
با شدت گرفتن آتش دشمن، زمین غرب کارون به لرزه درآمد و آتش منظم بیش از دهها عراده توپ، صدها تانک مدرن و سایر سلاحهای منحنیزن دشمن روی منطقه درگیری به صورت متراکم اجرا میشد. هلی کوپترهای توپدار ساخت روسیه و فرانسه، یگان هوانیروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبک اسلحه ایرانی رسانده و به شدت آنان را زیر آتش گرفته بود. در این لحظه نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی «عباس شعف» همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیکی محل استقرار او رسانده بودند.
محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جانپناهی هنوز در غرب جاده میجنگیدند فریاد میزد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته میگفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبهرو کمتر اذیت میشید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد...
هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقویمنش و بیسیمچیشان به خاک شهادت غلتیدهاند؛ سپس با ملایمت چفیه سیاهرنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاکآلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بیسیم را به دست گرفت.
ـ احمد، احمد، شعف
متوسلیان: شعف، احمد بگوشم
ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بیعلمدار شد؛ آقا محسن... آقا محسن...
شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که میبایست بشنود، شنیده بود.
منبع-فارس
+ زمان آن رسیده که بتوانیم به وسیله وبلاگ هایمان پیام مقاومت مادران و کودکان غزه را به جهانیان برسانیم
+ با سلام خدمت دوستان پارسی بلاگی
+ با مطالب زیر به روزم 1- با التماس 2- بوسه آخر به گونه شهید 3- قول داده بود برمیگردد
+ با عرض سلام خدمت همه دوستان با مطلب شهید مهرداد بسیجی به روزم
+ با قهقه مستانه یک شهید به روزم
+ با سلام خدمت دوستان عزیز با مطلب پیروان دجال به روزم
+ با سلام بر همه دوستان با نوشته : خدا را شکر به روزم